الا ای روز و شب غمخواره مانده
بدست حرص در بیچاره مانده
حریصی بر سرت کرده فساری
ترا حرصست و اشتر را مهاری
تو بر رزّاق ایمن باش آخر
صبوری وَرز و ساکن باش آخر
ز کافر او نگیرد رزقِ خود باز
کجا گیرد ز مرد پر خرد باز
مکن در وقت صبح ای دوست سستی
چو داری ایمنی و تن درستی
چو تو بیدار باشی صبحگاهی
بیابی هر چه آن ساعت بخواهی
هر آن خلعت کز آن درگاه پوشند
چو آید صبح گاه آنگاه پوشند
در روضه سحرگاهان گشایند
جمال او بمشتاقان نمایند
گرت باید در آن دم پادشائی
ز درگاه محمد کن گدائی